|
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 19:52 :: نويسنده : KIANA
کوک م کنم چشمانم را روی امدنت.نمی ایی و من برای همیشه خواب می مانم...
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : KIANA
یه زمانی بنده های خدا خعلی خوب بودن.ولی حالا بیا ببین چ کارا میکنن... .حالم ازین ادمای دورو بهم م خوره.خیلی پستن.فاتحه همه چیزو خوندن:عشق.مرام.معرفت.دوستی.خواهری.برادری.انسانیت... .اخ خدا ینی میشه همین حالا از دست اینا خلاص شد...؟کاش م شد............. .
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : KIANA
اقا دیگه متاسفانه کار از ابرو برداشتنو/شلوار قرمز پوشیدنو/گوشواره انداختن پسرا گذشته.امروز یه پسر دیدم وسط دعوا داشت جیغ میزد!!!!!!
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : KIANA
و خدا جنس مخالف را افرید تا ما دوستای لاشیمونو بشناسیم...!
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : KIANA
دار و ندارمو میدم ولی چشماتو نبند. دار و ندار من تویی به گریه های من نخند...
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : KIANA
بنفش.ابی.قهوه ای.سفید.پرتقالی.زرد.سرمه ای.خاکستری.لطفا نظر بدین...!
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : KIANA
رشته ای از سنگ پرسید:چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی که از تو انسان بسازد؟سنگ تبسمی کرد و گفت:هنوز انقدر سخت نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم...!
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : KIANA
من به امار زمین مشکوکم. اگر این سطح پر از ادمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست. چه کسی تنها نیست؟همه از هم دورند... . همه در جمع ولی تنهایند. من که در تردیدم تو چطور...؟
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : KIANA
ادمک اخر دنیاست بخند.ادمک عشق همین جاست بخند. دست خطی که تو را عاشق کرد بازی کاغذ ماست بخند. ان خدایی که تو بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند.ادمک خر شوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند.
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : KIANA
گاهی دلم می خواهد وقتی مثل کودکی هایم بغض می کنم خدا از اسمان بیایداشک هایم را پاک کند و دستم را بگیرد و بگوید:اینجا ادم ها اذییت می کنند؟...بیا بریم... .
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : KIANA
پرسید که چرا دیر کرده است؟نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟ خندیدم و گفتم:او تنها اسیر من است.برای دقایقی دیر کرده است. امروز هوا سرد بوده موعود قرار تغییر کرده است!خندید به سادگیم و گفت اینه:احساس پاک تو را زنجیر کرده است.گفتم:ای اینه چنین از عشق با من سخن مگو. گفت:خوابی سالهاست دیر کرده است.در اینه به خود نگاه کردم.اه عشق او عجب مرا پیر کرده است... . راست می گفت که اینه منتظر نباش او برای همیییییشه دیر کرده است............... .
جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : KIANA
همیشه جستجو گر بودم تا بدانم تولد بزرگتر است یا مرگ. ولی با ادراک کامل دانستم(عشق)از هر ئو انها بزرگتر است.
پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : KIANA
تو را من چشم در راهم...شباهنگام.که می گیرند در تلاجن سایه ها رنگ سیاهی.وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم.تو را من چشم در راهم.شباهنگام در ان دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند.در ان نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.گرم یاد اوری یا نه من از یادت نمی کاهم.تورا من چشم در راهم... |